مسعود امجدی پور/280 روز از سال «جهاد اقتصادی» گذشت(3)؛
کدام «استراتژی اقتصادی» برای ایران مناسبتر است؟
این مقاله، در پی سلسله نوشته هایی درباره ی «جهاداقتصادی» نگاشته شده است و میکوشد تا به این سؤال پاسخ دهد که «کدام استراتژی اقتصادی برای ایران مناسب تر است؟»
گروه اقتصادی برهان/ مسعود امجدی پور؛ این مقاله ها در پی سلسله نوشته هایی درباره ی سال «جهاد اقتصادی» نگاشته شده و اینک بر آنیم در قسمت دیگری از این نوشته ها به این سؤال پاسخ داده شود که «کدام استراتژی اقتصادی برای ایران مناسبتر است؟»
استراتژی های اقتصادی مرسوم در جهان؛
استراتژی پولی: این استراتژی، بر ارتقای علایم بازار به عنوان راهنمایی برای بهبود تخصیص منابع، متمرکز است. در عمل این استراتژی اغلب در طول دورهای بحرانی به کار گرفته میشود که تثبیت و تعدیلِ اقتصادیِ عدم تعادلهای شدید از اولویت بالایی برخوردارند و در نتیجه معمولاً معیارهای بهبود قیمتهای نسبی همراه با معیارهای کنترل نرخ افزایش سطح عمومی قیمتها است. این استراتژی دارای جهتگیری اقتصاد خرد است اما هدفهای اقتصاد کلان را دنبال میکند. وجه اصلی این استراتژی، اعطای فضای گسترده به بخش خصوصی است تا در آن به فعالیت بپردازد. این استراتژی در آن دسته از کشورهای جهان سوم به کار میآید که از لحاظ اقتصادی پیشرفته تر هستند و اتکای خود را بر صنایع خصوصی قرار میدهند (در عین حال کشاورزی نیز به همان اندازه آزاد است تا رشد کند.)
نکتهی مهم آن است که بخش خصوصی به عنوان محور توسعه در نظر گرفته میشود و نقش «بخش پویا» را در اقتصاد به خود میگیرد و مسؤول ایجاد ارتباط بین بخشهای عقب مانده و پیشرفتهی اقتصاد با دیگر بخشهای اقتصاد میشود. نقش دولت به حداقل کاهش مییابد و در شرایط آرمانی محدود، به فراهم آوردن محیط اقتصادی با ثباتی میشود که در آن بخش خصوصی بتواند رشد کند.
دولت با استفاده از سیاست تثبیت میکوشد نوسانات اقتصادی را تا آن جا که مقدور است، کاهش دهد و بدین وسیله بخش خصوصی را در انجام پیش بینیهای قابل اتکا و اجرای برنامهریزیهای دقیق، یاری رساند. اساساً روح این استراتژی غیرمداخلهگرانه است و بر نوآوری و کارآفرینی برای پیشبرد اقتصاد استوار است. از جمله کشورهایی که چنین استراتژی را در این دوره در پیش گرفتهاند میتوان به «شیلی» و «آرژانتین» اشاره کرد.
استراتژی اقتصاد باز: این استراتژی، نگاه به خارج دارد و در بعضی از وجوه همچون استراتژی پولی است اما نه در همهی آنها. این استراتژی نیز برای تخصیص منابع، متکی به نیروهای بازار و بخش خصوصی است (که نقش برجستهای را برای آن ایفا مینمایند) اما با تأکید بر سیاستهایی که به طور مستقیم بخش تجارت خارجی را تحت تأثیر قرار میدهند مانند سیاستهای نرخ مبادلهی ارز، مقررات تعرفه ای، سهمیهها و موانع غیرتعرفه ای بر تجارت و سیاستهایی که سرمایه گذاری خارجی و بازگشت سود این سرمایهگذاریها به خارج را تنظیم میکنند که در این زمینهها متفاوت با استراتژی پولی است.
تجارت خارجی که اغلب با سرمایهگذاری مستقیم بخش خصوصی خارجی تکمیل میشود، به عنوان بخش پیشتاز یا موتور رشد در نظر گرفته میشود. استراتژیهایی که دارای جهتگیری صادراتیاند به دنبال استفاده از مزیت نسبی بینالمللی کشور هستند و در همین راستا به استفادهی کارا و اثر بخش منابع دست مییابند. فشار رقابت بینالمللی امری حیاتی برای اقتصاد تلقی میشود چون انگیزه ای قوی در تولید کنندگان ایجاد میکند (کاهش هزینهها، افزایش بهرهوری، نوآوری، بهبود استانداردهای کیفیت) استراتژی توسعه با سمت گیری خارجی باید نه تنها سطح درآمد را ارتقا دهد بلکه باید بتواند سطح پساندازها و احتمالاً میزان پساندازها را نیز افزایش دهد. این امر به نوبهی خود نرخ سریعتر انباشت سرمایه و در نتیجه رشد سریعتر را امکانپذیر مینماید.
اقتصاد باز نه تنها بر روی تجارت خارجی باز است بلکه بر روی حرکتها و جابهجاییهای عوامل تولید (یعنی سرمایه و کار) نیز باز است. سرمایه گذاری مستقیم خارجی، وامهای تجاری توسط بانکهای خارجی و کمکهای خارجی همگی دارای نقش تعیین کنندهای هستند. نه صرفاً انتقال بینالمللی سرمایه بلکه انتقال دانش، فنآوری و مهارتهای مدیریتی به کشورهای جهان سوم نیز به عنوان افزایش بهرهوری تلقی میشود، زیرا از این راه میتوان به افزایش سطح تولید و رشد سریعتر درآمدها دست یافت. مهاجرت نیروی کار غیرماهر به عنوان کمکی در جهت کاهش بیکاری (نه مهاجرت نیروی کار متخصص و ماهر یعنی فرار مغزها) دارای تأثیر مثبت در افزایش درآمد نیروهای موجود است.
به طور منطقی نباید «عدم وجود تبعیض در مقابل صادرات» را از «عدم وجود تبعیض در مقابل ورود سرمایهگذاری خارجی» جدا دانست، زیرا یک محیط حفاظت شده در مقابل واردات، باعث جذب سرمایههای خارجی در بخشهای نامناسب و کاهش مقدار آن در بلند مدت میشود (به دلیل کمتر بودن گزینههای پیش روی سرمایهگذاران) به علاوه وجود یک نرخ مبادلهی ارز متعادل (یا به طور کلیتر نبود سیاستهای حمایتی در مقابل صادرات) باعث تضمین هرچه بیشتر جذب وامهای خارجی به بخشهای مولد و بارور خواهد شد.
برخلاف استراتژی پولی، یک استراتژی توسعه با سمتگیری خارجی، حاکی از نقش فعال دولت است. از دولت انتظار میرود که علاقهمند به دستیابی به قیمتهای صحیح (واقعی)، به خصوص قیمتهای کلیدی نرخ مبادلهی ارز، نرخهای بهره و نرخ دستمزد باشد (وجه مشترک با استراتژی پولی). در اقتصادی که نیروی کار فراوان دارد، استراتژی دارای سمتگیری صادرات «کار-بر» (متکی بر نیروی کار) خواهد بود و در نتیجه تأثیری مثبت بر کاهش فقر و نابرابری خواهد گذاشت. اگر ارتباطات میان بخش تجارت خارجی و دیگر بخشهای اقتصادی کشور قوی باشد، یک بخش صادراتی رو به گسترش موجب ایجاد فعالیت در سراسر اقتصاد خواهد بود (در غیر این صورت تنها یک بخش تحت سلطهی خارجی خواهد بود.)
استراتژی صنعتی شدن: در این استراتژی نیز همچون استراتژی قبلی، تأکید بر رشد است اما ابزار دستیابی به رشد، گسترش سریع بخش صنعت است. برخلاف استراتژی پولی، توجه بیواسطه معطوف به کارایی کوتاه مدت در تخصیص منابع نیست بلکه شتاب نرخ کلی رشد تولید ناخالص داخلی مورد توجه است. این امر از سه راه حاصل میگردد:
1. تولید کالاهای مصرفی صنعتی عمدتاً برای بازارهای داخلی (پشت دیوارهای بلند تعرفهای)
2. تأکید بر توسعهی صنایع تولید کنندهی کالاهای سرمایهای (معمولاً تحت اداره و هدایت دولت)
3. سمتگیری سنجیدهی بخش صنعت به سمت صادرات (ترکیبی از برنامهریزی ارشادی و کمکهای مستقیم و غیرمستقیم دولتی)
استراتژیهای صنعتی کردن در عمل مایل به بالا بردن سطح تشکیل سرمایه، دستیابی به فنآوریهای نوین (که اغلب سرمایهبر هم هستند) و به دنبال آن ترغیب رشد چند منطقهی شهری بزرگ هستند. گسترش شهرنشینی و در پیش گرفتن استراتژی صنعتی شدن به همراه هم روی میدهند. دخالتهای دولت در تعقیب اهداف، غالباً زیاد است اما شکل آن وابسته به انتخاب یکی از سه راه اشاره شده است. در واقع از دخالت دولت حمایت میگردد با این توجیه که موجب رشد سریعتر میشود. این دخالت با هدف بالا بردن سطح تولید طراحی میگردد نه به خاطر افزایش کارایی تخصیص منابع یا تغییر توزیع درآمد و ثروت به نفع گروههای کم درآمد.
فرضیهی اساسی این است که میزان پسانداز تابعی صعودی از سطح درآمد خانوار است و از این رو هرچه درجهی نابرابری بیشتر باشد، سطح پساندازهای کل بیشتر خواهد بود یعنی تحت این استراتژی، به توزیع درآمد به عنوان ابزاری نگریسته میشود که هدف آن انتقال توزیع درآمد به سوی گروههای متمایل به پسانداز بالا است. اعتقاد نیز بر این است که این روش سرمایهگذاری، آسانتر تأمین مالی میشود و رشد شتاب خواهد گرفت و در نهایت فقرا از این فرآیند منتفع خواهند شد (زمانی که ثمرات رشد پخش شود و به سمت فقرا باز گردد.)
استراتژیهای صنعتی کردن در عمل مایل به بالا بردن سطح تشکیل سرمایه، دستیابی به فنآوریهای نوین و به دنبال آن ترغیب رشد چند منطقهی شهری بزرگ هستند. گسترش شهرنشینی و در پیش گرفتن استراتژی صنعتی شدن به همراه هم روی میدهند.
استراتژی انقلاب سبز: کانون توجه این استراتژی رشد کشاورزی است. یکی از اهداف این استراتژی، افزایش عرضهی غذا (به ویژه غلات و حبوبات) به عنوان مهمترین کالاهای دستمزدی است. عرضهی فراوان این محصولات، قیمت نسبی غذا را کاهش داده و در نتیجه باعث کاهش هزینههای پایه کار خواهد شد. هزینههای پایینتر هر واحد کار باعث افزایش سطح عمومی سود در فعالیتهای غیرکشاورزی شده و این امر باعث افزایش پساندازها، سرمایهگذاری و نرخ بالاتر رشد همه جانبه خواهد شد.
دومین هدف این استراتژی، کمک مستقیم به صنعت است (به ویژه صنایعی که در مناطق روستایی قرار دارند) که از راه برانگیزاندن تقاضا برای نهادههای کشاورزی، کالاهای سرمایهای واسطهای (کود، تلمبهی آبیاری و مواد ساختمانی) و به وسیلهی ایجاد یک بازار بزرگتر برای کالاهای مصرفی ساده که در حومهی شهرها مورد استفاده قرار میگیرند (دوچرخه، رادیو و ...) صورت میگیرد. بسیاری از این صنایع،«کار-بر» تر از صنایعی هستند که در استراتژی صنعتی شدن ترغیب و توصیه میشوند و به همین خاطر فرصتهای اشتغال بیشتری را در مناطق شهری و روستایی ایجاد میکنند.
عامل کلیدی شتاب دهنده به رشد کشاورزی در مناطق روستایی، رشد فنی (فنآورانه) است. تأکیدهای بهنسبت کمتری روی تغییرات نهادی، اصلاحات حقالاجارهها، توزیع مجدد زمین یا مشارکت مستقیم و بسیج جمعیت روستایی میشود. در عوض، تأکیدهای بیشتری روی تنوع محصولات اصلاح شده، استفادهی بیشتر از کود شیمیایی و دیگر نهادههای جدید، سرمایهگذاری در سیستمهای آبیاری، تحقیقات کشاورزی بیشتر و ارایهی خدمات ترویجی و اعتباری بهتر است. بنابراین این روش دارای سمتگیری فنسالارانه است. هدف عمدهی این استراتژی، کاهش فقر تودهی مردم از راههای مختلف است:
اول، این که تصور آن است فقرا به طور مستقیم از فراوانی بیشتر غذا منتفع میشوند.
دوم، این که بهخاطر افزایش تولیدهای کشاورزی، اشتغال بیشتری در کشاورزی به وجود خواهد آمد.
سوم، این که به خاطر کشش درآمدی، تقاضای بیشتری برای اقلام مصرفی غیرغذایی ایجاد میشود که باعث ایجاد مشاغل بیشتری در زمینههای غیرکشاورزی و صنایع شهری خواهد شد.
چهارم، این که به خاطر «کار-بر» بدون فوقالعاده این استراتژی، دستمزدهای واقعی هم در شهرها و هم در مناطق غیرشهری افزایش مییابد که این امر در نهایت منجر به توزیع برابرتر درآمد خواهد شد.
استراتژی توزیع مجدد: میتوان گفت: این استراتژی از جایی آغاز میشود که استراتژی انقلاب سبز خاتمه مییابد یعنی با هدف مستقیم بهبود توزیع مجدد درآمد و ثروت؛ این استراتژی با اولویتدهی به ضوابطی که به طور مستقیم گروههای کمدرآمد را منتفع میسازد، برای برخورد رو در رو با مسألهی فقر طراحی شده است. سه رویکرد در این استراتژی وجود دارد:
اول، تأکید بر ایجاد اشتغال بیشتر یا اشتغالزایی تولیدی بیشتر برای طبقات فقیر و زحمتکش
دوم، توزیع مجدد بخشی از درآمد اضافی حاصل از رشد کشور بین فقرا
سوم، اولویتدهی به تأمین نیازهای اساسی (غذا، لباس، مسکن و برنامههای بهداشتی و آموزش و پرورش ابتدایی و متوسطه توسط دولت) که به طور ضمنی قدرت سیاسی و اقتصادی بیشتری را در اختیار فقرا قرار میدهد.
تصور غالب این است که این استراتژی نیازمند توزیع مجدد داراییهای مولد (به ویژه اصلاحات ارضی)است. به علاوه بایستی مشارکت فقرا در ادارهی جامعه را افزایش داده و آنان را در قالب گروههای اجتماعی و سیاسی (فشار) سازماندهی کرد. این استراتژی در واکنش نسبت به شکست استراتژیهای رشد محور در کاهش تعداد فقرا یا ارتقای سطح زندگی آنان ظهور نموده است. هدف اصلی این استراتژی بهبود توزیع درآمد و ثروت از راه مداخلهی مستقیم دولت است، اولویتدهی به نیاز فقرا و ایجاد جامعهای عادلانهتر. این استراتژی شامل پنج عنصر اصلی است:
1. توزیع مجدد داراییهای اولیه (عمومی)
2. ایجاد نهادهای محلی برای جلب مشارکت مردم در فرآیند توسعه
3. سرمایهگذاری فراوان و سنگین در سرمایهی انسانی کشور
4. یک الگوی اشتغالزای توسعه
5. رشد سریع و پایدار درآمد سرانهی کشور
افزون بر این، باید گفت که برخلاف استراتژی پولی و صنعتیکردن، فرض طرفداران استراتژی توزیع مجدد این است که لزوماً تضاد یا ارتباطی میان سیاستهای توزیع عادلانهتر درآمد و ثروت در جامعه و سیاستهای شتاببخشی به رشد وجود ندارد.
استراتژی سوسیالیستی توسعه: وجه تمایز این استراتژیبا دیگر استراتژیها در کمرنگ بودن نقش مالکیت خصوصی تولید است. تقریباً تمامی شرکتهای بزرگ، دولتی هستند و شرکتهای کوچک و متوسط میتوانند براساس اصول تعاونیها سازماندهی گردند و به فعالیت بپردازند. مالکیت خصوصی تنها در کسب و کارهای کوچک (خدماتی یا فروشگاهی) وجود دارد. در کشاورزی نیز، مزارع دولتی، اشتراکی، تعاونی و جمعی وجود دارند، هر چند در بعضی کشورها همچون چین، زمینی که مالکیت جمعی دارد به صورت انفرادی توسط خانوارهای روستایی مورد کشت قرار میگیرد.
مالکیت دولتی و اشتراکی داراییهای مولد معمولاً با برنامهریزی متمرکز اغلب فعالیتهای اقتصادی همراه است. از بعد تاریخی، اکثر برنامهریزیها برحسب کالاها و اجناس انجام میشود (سهمیهها و کنترلهای مقداری، ابزار سیاستی اصلی هستند) اما برخی تجربیات جدید نیز وجود داشته است که در آنها به جای هدفهای مقداری، از قیمتها برای هدایت اقتصاد استفاده شده است. کشورهای سوسیالیستی با یکدیگر تفاوت دارند، به طوری که میتوان چهار روش مختلف توسعهی اقتصادی که از سوی حکومتهای سوسیالیستی در زمانهای مختلف پذیرفته شده است، شناسایی نمود. این چهار روش عبارتاند از:
الف) الگوی کلاسیک شوروی (یا استالینیست) که در آن به منظور تأمین مالی گسترش سریع صنایع مربوط به کالاهای واسطهای و سرمایهای، کشاورزی تقویت میگردد.
ب) الگوی خودگردانی کارگران یوگسلاوی که درجهی بالایی از عدم تمرکز با خود دارد.
ج) الگوی چینی (مائوئیست) که تأکید عمدهی آن بر توسعهی روستایی در قالب مزارع اشتراکی است.
د) الگوی کره شمالی که مبتنی بر خودکفایی (اتکا به خود) است.
وجه تمایز استراتژی سوسیالیستی با دیگر استراتژیها در کمرنگ بودن نقش مالکیت خصوصی تولید است. تقریباً تمامی شرکتهای بزرگ، دولتی هستند و شرکتهای کوچک و متوسط میتوانند براساس اصول تعاونیها سازماندهی گردند و به فعالیت بپردازند. مالکیت خصوصی تنها در کسب و کارهای کوچک وجود دارد و نیز در کشاورزی.
علیرغم تنوع موجود، تمامی این استراتژیهای توسعه را میتوان با نرخهای بالای سرمایهگذاری شناخت. غیرمعمول نیست که شاهد سرمایهگذاری در 30 درصد یا حتی درصد بالاتری از تولید داخلی در این کشورها باشیم. البته بعضی اوقات، کارایی سرمایهگذاریها پایین است. اما به هر حال، نرخهای رشد بسیار سریع هستند. نرخ بالای سرمایهگذاری، نشانگر نسبت پایین مصرف به درآمد ملی است که نتیجهی آن به نفع مصارف عمومی (همچون بهداشت، آموزش، حمل و نقل عمومی) و به بهای کاهش مصرف بخش خصوصی، هزینه خواهد شد. نتیجهی این امر، کمیابی خدمات شخصی، توزیع به نسبت یکنواخت کالاهای مصرفی میان خانوارها و توزیع به نسبت عادلانهی مناطق، حاصل از رشد کشور است.(*)
نظرات شما عزیزان: